[feed
]

 

۹ اردیبهشت ۱۳۸۱

 

اولين نقطه اي كه از مركز كائنات گريخت و بر خلاف محورش به دوران درآمد سر من بود من اولين قابله اي هستم كه ناف شيري را بريده است. اولين آواز را من خواندم. براي زني كه در هراس سكوت و سنگ و سكسكه،تنها نارگيل شامم را قاپيد و برد. من اولين كسي هستم كه از چشم زني ترسيده است. من ماگدالينم غول تماشا كاشف دل و فندق و سنگ آتشزنه سپهر را من نيلگون ساختم چرا كه همرنگ هوسهاي نا محدود من بود خدا، كران بي كرانه شكوه پرستش من بود و شيطان، اسطوره تنهايي انديشه هاي هولناك من. اولين دستي كه خوشه اولين انگور را چيد دست من بود كفش ابتكار پرسه هاي من بود و چتر ابداع بي سامانيهايم هندسه،شطرنج سكوت من بود و رنگ، تعبير دلتنگي هايم. من اولين كسي هستم كه در دايره صداي پرنده اي بر سرگرداني خود خنديده است. من اولين“سياه مست“زمينم. هر چرخي كه مي بينيد بر محور شراره هاي شور عشق من مي چرخد. آه را من به دريا آموختم. من ماگدالينم پوشيده در پوست خرس و معطر به چربي وال سرم به بوته خشك گوني، مانند است با اينهمه هزار خورشيد و ماه و زمين را يك جا در آن مي چرخانم اولين اشك را من ريختم بر جنازه زني كه غوطه ور در شير و خون كنار نارگيلي مرده بود بي هراس سكوت و سنگ و سكسكه....... در پايان شبي كه ازفرط سردرد رو به موت بودم

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۷ اردیبهشت ۱۳۸۱

 

........و رسالت من اين خواهد بود تا دو استكان چاي داغ را، از ميان دويست جنگ خونين به سلامت بگذرانم تا در شبي باراني، آنها را با خداي خويش چشم در چشم هم،نوش كنيم.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۴ اردیبهشت ۱۳۸۱

 

كيست؟ كجاست؟ اي آسمان بزرگ در زير بالهاي خسته ام چقدر كوچك بودي تو.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

با تو بي تو همسفرسايه خويشم و به سوي بي سوي تو مي آيم معلومي چون ريگ مجهولي چون راز معلوم دلي و مجهول چشم من رنگ پيراهن دخترم را به گلهاي ياد تو سپرده ام و كفشهاي زنم را در راه تو از ياد برده ام اي همه من! كاكل زرتشت سايه بان مسيح به سرد ترين ها مرا به سردترين ها برسان.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۲۳ فروردین ۱۳۸۱

 

جاتون سبز!امشب يك سبزي پلو با ماهي درست كردم كه نزديك بود از شدت خوشمزگي اش انگشت هايم را هم همراهش بخورم.كي مي گه آشپزي سخته؟دردسر داره؟وقت گيره؟اصلا هم اين طور نيست.در بعضي مواقع مي تونه خيلي هم سرگرم كننده باشه.الان كه دارم اين چند خط را مي نويسم،شامم را خوردم،ظرفهامو شستم،چائي مو دم كردم و مثل پسراي خوب نشستم دارم وبلاگمو مي نويسم(فقط به اين خاطر كه در حالت ايستاده آدم زود خسته مي شه) حالا كه اين نظريه “تناسخ“بين وبلاگ نويسان عزيز بدجوري طرفدار داره،بذاريد منم بگم احتمالا در زندگي قبلي ام يك كدبانوي تمام عيار بوده ام.از ظواهر امر كه اين طور بر مي آيد. غرض اصلي ام از آن لاين شدن،فقط نوشتن چند تا “لم“آشپزي بود كه گفتم شايد به درد آيندگان بخوره.فقط همين. ـبر خلاف نظر همه،سبزي-غير از همون رنگي كه به پلو مي ده ـدر سبزي پلو نقش چنداني بازي نمي كنه.مهم اينه كه خودتون چقدر سبز باشين. ـخام خواري صفت مردان خداست.اين همه مخلوق خداوند تبارك و تعالي،ماهي را خام خام مي خورندـاون هم با همه حشو و زوايدش ـ هيچي شون هم نميشه.يك كمي سعي كنيد با طبيعت آشتي باشيد. پلو،انواع و اقسام نداره،فقط يك جورش خوشمزه است:“حالت خميري وارفته“البته بدون نمك وبدون روغن.جفتش ضرر داره نكته كه زياده ولي من بايد برم؛خودتون كه مي دونيد خوردن چائي جوشيده اصلا لطفي نداره..........

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

‏فاتح شدم خود را به ثبت رساندم خود را به نامي،در يك“ فهرست“مزين كردم و هستي ام به يك URL مشخص شد پس زنده باد http://jalal_aryan.blogspot.comصادره از سايت BLOGGERساكن تهران ديگر خيالم از همه سو راحت است........

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

بيراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و مي كشيد زين بعد همه عمرم را بيراهه خواهم رفت.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

مي دونيد خيلي حرفها هست كه نمي شه نوشت كه اگر بنويسيشون كلمات را به بازي گرفته اي وفقط از اهميت قضيه كم كرده اي.خبر زير را با همين نگاه بخوانيد و بدانيد كه كلي حرف نگفته هست كه نگفتنش دليل “دانسته نشدنش“نيست: يدالله سحابي درگذشت.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۲۲ فروردین ۱۳۸۱

 

اينجا كسي هست كه دلش بخواهد راجع به رمان“ساربان سرگردان“گپ بزند؟ اگر هست،دستشو بگيره بالا..........

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

اي شما! اي تمام عاشقان هر كجا! از شما سؤال مي كنم: نام يك نفر غريبه را در شمار نام هايتان اضافه مي كنيد؟ يك نفر كه تا كنون رد پاي خويش را لحن مبهم صداي خويش را شاعر سروده هاي خويش را نمي شناخت گرچه بارها و بارها نام اين هزار نام را از زبان اين و آن شنيده بود يك نفر كه تا همين دو روز پيش منكر نياز گنگ سنگ بود گريه گياه را نمي سرود آه را نمي سرود شعر شانه هاي بي پناه را حرمت نگاه بي گناه وسكوت يك سلام در ميان راه را نمي سرود نيمه هاي شب نبض ماه را نمي گرفت روزهاي چهارشنبه ساعت چهار شماره هاي اشتباه نمي گرفت اي شما! اي تمام نام هاي هر كجا! زير سايبان دست هاي خويش جاي كوچكي به اين غريب بي پناه مي دهيد؟ اين دل نجيب را اين لجوج دير باور عجيب را در ميان خويش راه مي دهيد؟

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

خوشبختانه،يك پرنده را نمي توان در دو قفس محبوس كرد.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۲۱ فروردین ۱۳۸۱

 

از زندگي-از اين همه تكرار-خسته ام از هاي و هوي كوچه و بازار،خسته ام دلگيرم از ستاره و آزرده ام زماه امشب دگرزهركه وهركار،خسته ام دل خسته،سوي خانه،تن خسته مي كشم آوخ.....كزين حصار دل آزار خسته ام بيزارم از خموشي تقويم روي ميز وزدنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام از او كه گفت:«يار تو هستم»ولي نبود از خود كه بي شكيبم و بي يار،خسته ام تنها ودل گرفته و بيزار و بي اميد ازحال من مپرس،كه بسيارخسته ام

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۲۰ فروردین ۱۳۸۱

 

مرگ،بخشي از زندگي است.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

آقا! كسي وبلاگ جديد پيدا كرد لطف بكنه يه ندايي هم به ما بده..........

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

روزنامه ها نوشته بودند كه كارت خريد كتاب خارجي از امروز بيستم فروردين تا هفتم اردي بهشت در بانك هاي رفاه(بانك هاي همه)توزيع مي شود.خود نمايشگاه هم از 11 تا 21 اردي بهشت برگزار مي شود.تاريخ قبلي برگزاري(15 تا 25)گويا با اعتراض اهل كتاب(چه ناشرين،چه خريداران)مواجه شده بود.راست هم مي گفتند:كلي تعطيلي توي تاريخ قبلي بود(28 صفر،شهادت امام رضا)كه طبيعتا نمايشگاه را هم تعطيل مي كرد.......خيلي جالبه.از ديد آقايون خيلي چيزها هنوز در تضاد با اسلام است:يكيش سينما رفتن است،يكي ديگه اش برگزاري نمايشگاه كتاب است،موارد ديگر هم خودتان مي توانيد پيدا كنيد(يكي ميگفت بعد از 24 سال كه از انقلاب مي گذره سينما هنوز لابد يعني لهو و لعب و خوب طبيعيه كه در ايام “سوگواري“تعطيل باشه..... بگذريم!خلاصه امسال از 11 تا 21 اردي بهشت نمايشگاه كتابه.دو تا ده روزه كه من احساس مي كنم واقعا احساس زنده بودن دارم:يكي همين ده روز نمايشگاه كتاب و ده روز دوم ،ده روز جشنواره فيلم. از اين نمايشگاه كتاب چه خاطراتي كه ندارم..............

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

..........من سردم است من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد اي يار!اي يگانه ترين يار“آن شراب مگرچند ساله بود؟“ نگاه كن كه در اينجا زمان چه وزني دارد و ماهيان چگونه گوشت هاي مرا مي جوند. چرا مرا هميشه ته دريا نگاه مي داري؟ من سردم است و از گوشواره هاي صدف بيزارم من سردم است و مي دانم كه از تمامي اوهام سرخ يك شقايق وحشي جز چند قطره خون چيزي به جا نخواهد ماند......... پريشادخت شعرفارسي:فروغ فرخزاد

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

آزادي است كه مسئوليت مي آورد و آن را رشد مي دهد.برده ها بي مسئوليت ترين افراد هستند:كاري كه مي كنند،كار آنها نيست.در افتخار و سرشكستگي اش هم سهيم نيستند.فقط آدمي كه آزاد باشد،آدمي مسئول است.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

كجا مي شه يه كم چيز در مورد اينجوركارها ياد گرفت تا آدم دائما مزاحم ديگران نشه؟كسي ميدونه؟

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

ها ها!وهم سبز ما حالا واقعا سبز شد!........... بايد به مامانم بگم برام اسفند دود كنه،حتما!خودمم ديگه ترشي نمي خورم. خواهش مي كنم اصرار نكنيد.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

ها ها!اضافي هاشو پاك كردم.مرسي از سلطان بانو! ميگم ها من آب نمي بينم،والا شناگر ماهري هستم! خودم الان كشف كردم.پيش خودمون بمونه!

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

الان خبر فوت“جمشيد اسماعيل خاني“بازيگر سينما و تئاتر را خواندم و كلي حالم گرفته شد.كيه كه سبزي فروش آپارتمان شماره 13 رايادش بره.....؟آيا به همون سرعتي كه اين نسل قديمي هنرمند داره از دست ميره،به همون سرعت(و البته با همان درجه عاشقي)كسي جايگزين ميشه؟

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۱۹ فروردین ۱۳۸۱

 

امشب اينجوري كه بوش مي آيد از اون شب ها است كه من كارم به بيمارستان مي كشه.....از صبح با سردرد بلند شدم،حالا هم تحت تاثير ششصد تا قرص،فشارم اومده پائين.......حسابي!ازاون سردرد سگي هاست كه ايشالله نصيب گرگ بيابون نشه!جلال هم ،جلال هاي قديم.قرصي بود،محلول شبانه اي بود.بد ميگم؟! فعلا..........

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۱۸ فروردین ۱۳۸۱

 

من داره گريه ام مي گيره ...........به خدا من مطلب زير را يك بار پابليش كردم،نمي دونم چه طوري بلاگر چهاربارش كرد.شما همون يكدفعه بخوانيدو فرض كنيد زير دستم كاربن بوده.........شرمنده!

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

نمي دونم تو خيابان نادري(جمهوري فعلي)جلوي قنادي وهتل وكافه نادري توپياده روتا حالااون پيرزن عليل و از كار افتاده اي را كه توي سه چرخه مي شينه و فال حافظ مي فروشه ديدين يا نه؟ايشون خيلي بد اخلاق تشريف دارند و دائمابه عابراني كه توي اون پياده روي تنگ و بعضي اوقات واقعا شلوغ احيانا پاشون مي خوره به سه چرخه خانم، فحش هاي آبدار نثار مي كنند كه چقدرش براي سرگرم شدن است و چقدرش از روي عصبانيت بماند.عكس العمل هاي آدمها هم به اين فحش ها جالب است:بعضي ها مي ايستندو اولش مي خواهند ببينندكيه كه داره اين جوري ليچار بارشون تا يه چيزي بگند كه بعدش پشيمون مي شند.بعضي ها هم اصلا به روي خودشون نمي آرند.به هر حال گويا عليا مخدره سرقفلي مجموعه تفريحي-زيارتي-سياحتي و غيره نادري هستندوكلي آدم هر روزازش فال مي خرند و...... خيابان نادري هم از اون خيابان هاي عجيب و غريب تهران است.هر قسمتش يك حال و هواي مخصوص به خود دارد كه شبيه بقيه قسمتها نيست:چهارراه استانبول تا پل حافظ-حافظ تا ولي عصر-ولي عصر تا سر فلسطين(اسم قديم تقاطع فلسطين و جموري چي بود؟چهارراه امين الدوله؟)و از اون طرف چهارراه استانبول تا سر لاله زارنوو جلوتر سعدي وآخرش كه مي خوره به بهارستان (بوي قهوه كه از دو كيلومتر قبل و بعد “قهوه ريو“به دماغت مي خوره،البته جاي خود داره) nتافيلم سينمائي مي شه ساخت تو اين خيابان،n+1اي سريال فقط كافيه تو قيافه آدماش دقيق باشي و يك كمي هم ديوانه طهران قديم..................

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

يك خبر همين جوري:“بار افزايش جمعيت جهان را زنان به دوش دارند“ ضميمه زنانه روزنامه جام جم پرسش:قضيه چيه؟اين وسط آقايون هيچ كاره اند؟يا شايد تعداد مريم هاي عذرا زياد شده......؟ اگر فهميديد به ما هم بگين.در ضمن من روزنامه جام جم ميخوانم،ولي نه به آن دلايلي كه شما فكر مي كنيد(چه دلايلي؟)صرفا به خاطر سد ابرام و شهرام شكيبا. درضمن تر همون جا نوشته بود:شراب قرمز سردرد هاي ميگرني را تشديد مي كند قابل توجه ميگرني هاي عزيز! .شعر بي ربط:لطفا به جادوي بي اثراز فريدون مشيري مراجعه شود.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۱۷ فروردین ۱۳۸۱

 

يادتون هست در دبيرستان(يا شايد هم دانشگاه)وقتي يك مساله رياضي را حل مي كرديم يا قضيه اي را در حالت خاص بررسي مي كرديم،سريع به دنبال تعميم اش بوديم تا يك حالت كلي برايش پيدا كنيم و از توش يك فرمول در بياريم كه نه تنها حالت هاي خاص را جوابگو باشد بلكه مثلا يتوانيم يك چيزهايي را هم پيش بيني كنيم.گاهي دست به مدل سازي هم مي زديم.ميخوام بگم ذهن اكثر ما ها در روابط اجتماعي و انساني هم نظريه پرداز بار آمده:در بررسي آدمهاي دوروبر مان سريع از چهارتا رفتاري كه مي بينيم يك نتيجه گيري كلي مي كنيم و اگر خيلي خوش انصاف باشيم آن نتيجه گيري را براي همه آدمهاي شبيه به هم از ديد خودمون بسط مي دهيم. اين ذهن نظريه پرداز و الگوساز براي ساده كردن كار قضاوت خودشه كه آدمها را دسته بندي مي كنه:دسته بندي كردن كار بدي نيست.متناهي فرض كردن اين مجموعه است كه كار را خراب مي كنه (كه وقتي يكدفعه با كسي كه مثل هيچ كس نيست برخورد مي كنيم،همه سيستم فكري مان مي ريزد بهم.......)شايد بهتر باشه به جاي گروه بندي آدمها،خصوصيات اخلاقي را شمارش كنيم و بدانيم يك آدم مجموعه اي از اين خصوصيات است كه با درجات مختلف با هم تركيب شده اند و وقتي در يك برش زماني خاص واقع مي شود،تبديل به يك نمونه منحصر بفرد و غير قابل تكرار مي گردد كه اونوقت خودش به تنهايي يك دسته است و بايد جداگانه قضاوت بشه................ نظر شما در مورد اين نظريه چيه؟!

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

قبل از سال تحويل،يك فهرست بلند بالا درست كرده بودم ار افرادي كه دوست دارم (يا منافعم اقتضا ميكند،چيه؟آدم ابن الوقت راستگو نديده بودين تا حالا؟)بهشون زنگ بزنم و سال نو را تبريك بگويم.شونصد نفري مي شدندولي چند نفري بودند تا همين امروز هر چه قدر خودم را كشتوندم گوشي تلفن را بر دارم و شماره اشون را بگيرم،نشد كه نشد كه نشد.اصلا راه نداشت!

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

ما به اندازه اي كه مي فهميم، مسؤوليم.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۱۶ فروردین ۱۳۸۱

 

امروز،نخستين روز بقيه عمرت است.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

اين رستوران ايتالبايي و چيني و ژاپني و هندي هم بازي قشنگيه.ديشب به مناسبت تولدم با همزاد گرامي،كامران ـكه بدون هيچ هماهنگي قبلي و از بد حادثه جفتمون يك تاريخ تولد تو شناسنامه هامون خورده و البته در معيت حسين عزيز رفتيم رستوران ايتاليايي و با شصتاد نوع اسپاگتي و هفتاد و پنج قلم پيتزا مواجه شديم.دوستي با حسين هيچ خاصيتي نداشته باشد،تورا با همه رقم رستوران و همه جور غذايي آشنا مي كند:يكيش همين نون سيري يا سير نوني است كه اول غذا برايمان آوردند(حسين مي گفت امشب ميتونيد ادعا كنيد افق جديدي در زندگي به رويتان باز شده يا يه چيزي شبيه به اين؛خلاصه صحبت از باز شدن بود!) حسين كه گفتم آدم دنيا ديده تري است،وقتي غذا من و كامران خوب به سس سير آلوده كردو بعد ما را از خوردنش عاجز ديد،گفت كه از بچگي اسپاگتي با سس فراوووون دوست داشته و الان حاضر است جورمان را بكشد............... از كامران خبر ندارم ولي در حال حاضر فشار من به شدت افتاده پايين.راستي!شما وقتي ضعف داريدـبه هر علتي ـچي مي خوريد؟؟؟؟

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

توي اين فاصله كه شروع به نوشتن كردم خيلي از وبلاگ ها را خوندم و كلي مطلب جالب هم به چشمم خورده كه دلم مي خواسته كه ديگران هم آنها را بخوانند ولي چه كنم. هنوز بلد نيستم در داخل متن لينك بدهم........ در ضمن يك مانيفيست هم در مورد وبلاگ به عنوان رسانه(چه عنوان دهان پر كني)نوشته بودم،كه گمش كردم.اگر در آرشيوتان چيزي راجع به اين موضوع هست خوشحال ميشم لينكش را برايم ارسال كنيد،گويا قبلا در اين مورد بحث شده...........

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

"انسان براي پيروزي آفريده شده است؛ميتوان شكستش داد ولي نمي توان نابودش كرد" ارنست همينگوي ـآدم پشت كامپيوتر بشينه،از طريق سايتهاي خبري اخبار مربوط به فلسطين را دنبال بكنه،بعد در حالي كه داره احتمالا قهوه اش را مزمزه ميكنه و براي تعطيلات آخر هفته برنامه ريزي،راجع به عمليات شهادت طلبانه يك مشت جوان هفده-هجده ساله اظهار نظر بكنه! صحنه جالبي است.......... به خدا خيلي جيگر ميخواد جلوي دوربين وايستي پسرت را كه داره مي ره كشته بشه بغل كني و رو به دوربين حرف بزني ولي يه قطره اشكم نريزي........كارگرداني هم نيست كه كات بده.برداشت دومي هم تو كار نيست:اينجا همه چي واقعيه ـبحث بهشت و جهنم نيست.خود زني آخرين كاري است كه يك نفر مستاصل بدبخت از همه جا مونده بيچاره ميتواند انجام بدهد.ربطي هم به خاورميانه هم ندارد.تا حالا لغت كاميكازه به ؟گوشتان خورده ـگيريم دستگاه حاكمه ايران از اين مساله تا آنجايي كه مي تواند بهره برداري سياسي بكند(كه مي كند)يا گيريم من شخصا از حسين شريعتمداري خوشم نيايد(كه نمي آيد)اما اين دليل نميشود كاري كه مردم فلسطين مي كنند غلط باشد،ميشود؟ خوشحال ميشم نظرتون را برايم بفرستيد.......... jalal_aryan@yahoo.com

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

من ضعيف نيستم،من فقط قدرتم را گم كرده ام.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

در سرزمين شعر وگل وبلبل موهبتي است زيستن،آنهم وقتي كه واقيعت موجود بودن تو پس از سال هاي سال پذيرفته ميشود جايي كه من با اولين نگاه رسميم از لاي پرده ششصد و هفتاد و هشت شاعر را مي بينم كه حقه بازها،همه در هيات غريب گدايان در لاي خاكروبه،به دنبال وزن و قافيه مي گردند و از صداي اولين قدم رسميم يكباره،از ميان لجنزارهاي تيره،ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز كه از سر تفنن خود را به شكل ششصد و هفتاد و هشت كلاغ سباه پير درآورده اند با تنبلي به سوي حاشيه روز مي پرند و اولين نفس زدن رسميم آغشته مي شود به بوي ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ محصول كارخانجات عظيم پلاسكو............ ........فاتح شدم،بله فاتح شدم اكنون به شادماني اين فتح در پاي آينه،با افتخار ششصد و هفتاد و هشت شمع نسيه مي افروزم و مي پرم به روي طاقچه تا با اجازه،چند كلامي درباره فوايد قانوني حيات به عرض حضورتان برسانم و اولين كلنگ ساختمان رفيع زندگيم را همراه با طنين كف زدني پر شور بر فرق خويش بكوبم و زنده ام،بله،مانند زنده رود،كه يك روز زنده بود و از تمام آنچه كه در انحصار مردم زنده است،لذت خواهم برد

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۱۳ فروردین ۱۳۸۱

 

گفتگوي من و نازي زير چتر نازي:بيا زير چتر من كه بارون خيست نكنه ميگم كه خيلي قشنگه كه بشر تونسته آتيشو كشف بكنه و قشنگتر اينكه ياد گرفته گوجه را تو تابه ها سرخ كنه و بعد بخوره راستي راستي؟ اگه گوجه يه روزي تو هيچ كجا پيدا نشه اون وقت بشر چيكار كنه؟ من:هيچي،نازي! دانشمندا تز ميدن تا تابه ها را بخوريم ،چشم سگ كه هم بياد ،موي گربه سيخ بشه ،لادن و نسترنو گاو بچره معناشون اين ميشه: علم ثابت كرده آهن پروتيين داره و پر ويتامينه براي پاپ اعظم نامه از دربار مي آد اون وقتش تو نيمه شب وقتي پاپ،با زنش دعواش بشه آيه نازل ميشه صبح زودش تو كليساكه بوي بلوط مي ده بعد از صرف ناقوس ميرسونن به حيوون و نبات كه كلوا من فلزات: سوزن خياطي ميله سوپاپ موتور قفل و زنجير و كليد قيچي جراحي لوله تانك و تفنگ پنجره،در،نرده پوكه بمب و فشنگ قطب نما،آفتابه فندك و انگشتري نعل اسب و منقل زنگوله دوربين عكاسي! وقتي آهنا همه تموم بشه اون وقت بشر لباسا را مي كنه و با هلهله از روي آتيش مي پره! نازي:تو جيبت دستمال كاغذي داري؟ من:ميخواي چيكار؟ نازي:دوربين لوبيتل مهريه مو اگه با هم بخوريم هلهله هاي من و تو چطوري ثبت مبشه؟ من:عشق من! آبها لنزمورب دارند! آدمو وارونه ثبتش مي كنند! عكسمون تو آب بركه تا قيامت مي مونه. نازي:رنگي يا سباه-سفيد؟ من:من سياه و....تو سفيد نازي:آتيش چي؟تو آبا،خاموش نميشن آتيشا؟ من:نمي دونم والله! چتره را بدش به من! نازي:اون كسي كه چترو ساخت عاشق بود؟ من:نه عزيز دل من،آدم بود! با لهجه حسين پناهي يخوانيد...............

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

به من بگوييد فرزانگان رنگ و بوم و قلم چگونه خورشيدي را تصوير مي كنند كه ترسيمش سراسر خاك راخاكستر نمي كند؟

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

و عشق وتنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد مرا رساند به امكان يك پرنده شدن.............

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

از همه كساني كه امروز به خاطر باراني بودن هواي تهران،برنامه سيزده بدرشون بهم خورد(والان حسابي ناراحتند)مي خواهم كه اين يك روز را به اميد رفع كم آبي احتمالي تابستان آينده ببخشايند.بياد بياوريد گرماي وحشتناك تابستان را آن هنگامي كه تمام روز بيرون بوده اي،در گرما آب پز شده اي دلت به حمام خوش است و يك كولر روشن و مي آيي وآب نيست................ دعا كنيد كه باز هم بيايد..........باران را مي گويم.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

تنهايي اگر هزار و يك حسن داشته باشد،اين عيب بزرگ را هم داره مه ممكنه همه روزت(وشبت)را پاي كامپوتر بشيني واصلا كسي مزاحمت نشه وتو نفهمي مثلا شبه يا روز.قبلا تلفن هاي مكرر مادر گرامي باعث دي.سي شدن مي شد كه اون هم با يك سرويس كال ويتينگ مدتيه حل شده......اين تعطيلات كه همش پاي كامپيوتر گذشت،خدا در طول ترم به دادم برسه..................

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۱۲ فروردین ۱۳۸۱

 

واي باران، باران، شيشه پنجره را باران شست. از دل من اما، چه كسي نقش تو را خواهد شست؟

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

 

هيچ وقت، هيج وقت نقاش خوبي نخواهم شد امشب دلي كشيدم شبيه نيمه سيبي كه به خاطر لرزش دستانم درزير آواري از رنگها ناپديد ماند.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................