|
||
:میخوانم عامهپسند [feed] |
۴ اسفند ۱۳۸۷ ...........................................................................................................................
........................................................................................................................... ۳ اسفند ۱۳۸۷
جلال آریان؛
۱۰:۴۳
[با همان حرکت خاص همیشگی و لبخندی موذیانه بر لب]
ـ دیگه چی می تونم بهت بدم بخوری عزیزم؟ جلال آریان؛
۱۰:۲۳
وقتی گرسنته نرو خرید، نتیجه اش یه خرج گنده ی فاجعه باره معمولا!
جلال آریان؛
۱۰:۱۹
بعضیا بعضی چیزارو از پر قنداق دارند، بعضیام بعضی چیزارو از پر قنداق ندارند و نمی تونند هیچ وقت داشته باشند، بیخودی دست و پا نزن، طفلکم!
جلال آریان؛
۱۰:۱۵ ۲۹ بهمن ۱۳۸۷
غذاتون انقدر خوشمزه است که آدم دلش می خواد بلافاصله بعدش یه سیگار روشن کنه...
جلال آریان؛
۹:۳۲ ۲۷ بهمن ۱۳۸۷ ........................................................................................................................... ۲۶ بهمن ۱۳۸۷
"وقتی پول را در دستگاه پول شمار می گذارید تا دسته ای مثلا صد تایی را بشمارید، اگر دستگاه عدد مورد انتظار شما را نشان بدهد، خیلی راحت پول را بر می دارید و به دنبال کار خود می روید، در غیر این صورت، دوباره امتحان می کنید یا حتی ممکن است با روش دیگری ( مثلا شمارش دستی ) از درستی نتیجه اطمینان پیدا کنید، در حالی که احتمال اشتباه دستگاه در هر دو حالت یکسان است، فقط در حالت اول به این خاطر که نتیجه ی مطلوب، حاصل شده، به چیزی شک نمی کنید. آیا تا به حال اندیشیده اید که همه ی نتایج مطلوب به دست آمده، لزوما بر درست بودن واقعیت بیرونی دلالت نمی کنند و فقط به دلیل انطباق با ذهنیت قبلی شماست که پذیرفته می شوند؟" نه، خداییش فکر کردین؟؟ نکردین دیگه..
جلال آریان؛
۶:۳۱
" ما تو این بازی دو هدفو دنبال می کردیم، هدف اول اینکه با توجه به نه امتیاز اختلاف، بازی رو نبازیم، هدف دوم اینکه بازی رو ببریم، خب خوشبختانه به هر دو هدفمون رسیدیم... "
جلال آریان؛
۵:۵۷ ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
چقدر رنگ قهوه ای بهت میاد، عزیزم!
جلال آریان؛
۱۶:۰۲
غذا چیزی است که در فاصله ی کشیدن دو سیگار خورده می شود.
جلال آریان؛
۱۵:۰۲ ۲۴ بهمن ۱۳۸۷ ...........................................................................................................................
........................................................................................................................... ۲۳ بهمن ۱۳۸۷
"یه بازی رو ممکنه تو شروع کنی ولی لزوما تو تمومش نمی کنی." بازی تا زمانی که مطابق میل تو پیش می ره دل چسبه و لذت بخش، وقتی افتاد توی یه مسیر دیگه که اصلا فکرشم نمی کردی، دادت می ره هوا که ای وای! این چه وضعیه؟ چرا اینجوری شد؟ چه جوری شد؟ یه کم جنبه هم خوب چیزیه، می خواستی قبلش قواعد بازی رو بخونی، توطئه ای در کار نیست، این فقط یه بازیه. همین! پس دهنتو ببند و بازیتو بکن، تازه به جاهای خوبش رسیدیم...
جلال آریان؛
۹:۵۹ ۲۰ بهمن ۱۳۸۷
تمام شواهد و قرائن نشون می ده که نباید اینجا باشم، ولی هستم، سه ماهه که هستم. یه جور عدم هماهنگی بین زمان و مکان. خب کلا چارتا حالت که بیشتر نداره. ایده آلش در زمان مناسب در مکان مناسب بودنه ولی می شه در زمان مناسب در مکان نامناسب بود یا در زمان نامناسب در مکان مناسب. تا حالا بهش فکر کردین؟ گاهی هم پیش میاد که شما در زمان نامناسب در مکان نامناسب هستین که دیگه آخرشه، هنوز دارم بررسی می کنم که مال من کدوم به کدومه، یه چند سالی طول می کشه...
جلال آریان؛
۵:۳۰ ۱۹ بهمن ۱۳۸۷
مامان خوبن؟
جلال آریان؛
۷:۲۴ ۱۸ بهمن ۱۳۸۷ ........................................................................................................................... ۱۷ بهمن ۱۳۸۷
زمان تحویل سال یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت هجری شمسی تا اطلاع ثانوی بدین شرح می باشد: ساعت پانزده و سیزده دقیقه و سی و نه ثانیه روز جمعه سی اسفند سال قبلش به وقت رسمی ایران.
جلال آریان؛
۲۰:۱۳
جلال آریان؛
۵:۲۱
امروز فقط سه کلمه فارسی حرف زدم. یه بارش آه کشیدم و ناخودآگاه گفتم:" ای بابا!" یه بار دیگه شم وقتی بود که از جلوی آینه رد شدم:" الاغ!" عوضش کلی فارسی فکر کردم. انقده کیف داد!
جلال آریان؛
۵:۱۶ ۱۶ بهمن ۱۳۸۷
-کفشاشو نیگا کن!
سرمو انداختم پائین و به کفشام نگاه کردم، ببینم چشونه که اینا اینطور زل زدن بهش. توی شلوغی مترو، به کفش من چی کار دارن؟ کفش های من هیچی شون نبود، نه تا به تا بودند، نه کثیف. بندشم باز نشده بود. به ایستگاه که رسیدیم، وقتی اومدم پیاده شم، با لبخندی به پهنای صورت در اومدند که:
- حمیدرضا! سارا! خوشوقتیم. ما اینجوری کلی ایرانی تور کردیم تا حالا! چرا اینقدر گیج می زنی؟ تازه اومدی؟
گروپ. در مترو که بسته شد، تازه فهمیدم کجام و چی شده...
جلال آریان؛
۱۹:۲۱
جلال آریان؛
۱۷:۳۰
دیشب مقاله ای می خوندم درباره ی تاثیر وبلاگ نوشتن روی آدمهایی که افسردگی دارند. نویسنده معتقد بود که این نوع ارتباط مجازی به خوبی می تونه جایگزین روش گروه درمانی بشه. کلی هم اصطلاحات علمی- تخصصی نوشته بود که من خیلی سر درنیوردم، معلوم بود کاملا که کار علمی کرده، همین جوری یه چیزی واسه ی خودش نمی گه. کی فکرشو می کرد وبلاگ یه همچین کاربردی هم داشته باشه؟ هان؟
جلال آریان؛
۹:۴۳ |