[feed
]

 

۶ خرداد ۱۳۸۱

 

با كدام يك مخالفيد؟ I).....و از نشانه هاي اوست كه برايتان از جنس خودتان همسراني آفريد تا به ايشان آرامش يابيد و ميان شما دوستي و مهرباني نهاد.در اين عبرتهايي است براي مردمي كه تفكر كنند خداي عزيز،سوره روم،آيه21 II)زن كپي ناقصي از مرد است كه از درجه اعتبار و كارايي و بازدهي ساقط شده است يك فيلسوف III)زن،خواهر است. يك برادر IV)زن،زن است ولي مرد بهتر است يك مرد V)زن ،همان است كه خانم مي گويد يك زن ذليل VI)زن شبيه انتگرال است.اگر 1000تا انتگرال را حل كرده باشي،دليلي وجود ندارد از پس هزار و يكمي بر بيايي. يك دانشجوي رياضي VII)زن ها را تحسين مي كنم ولي مثل اكثر مرد ها نمي فهممشون فرانك سيناترا نظر شما براي ما اهميت دارد. انجمن حمايت از زنان

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۵ خرداد ۱۳۸۱

 

معني چند واژه،جمله و اصطلاح في قاموس النسوان: بله=نخير نخير=بله حالا باشد تا ببينيم=نخير به فلان چيز احتياج داريم=من فلان چيز را مي خواهم. احتياج هست كه ما با هم صحبت كنيم:لازم است من سرت داد بكشم من خيلي متاسفم=تو بايد متاسف باشي خيلي خوب هر كاري دلت مي خواهد بكن=هر چه ديدي از چشم خودت ديدي. آيا من چاق شده ام؟=به من بگو كه زيبا هستم. باشد،اگر مي خواهي اين كار را انجام بده=من نمي خواهم كه تو اين كار را انجام بدهي. من به هيچ وجه از كوره در نرفته ام=من خيلي خيلي عصباني هستم. حاليت هست؟=تو اصلا هيچي نمي فهمي تو بايد ياد بگيري كه بتواني با آدم هاي ديگر ارتباط برقرار كني=هر چه من مي گويم بگو چشم! آيا من را دوست داري؟=مي خواهم يك چيز گران قيمت بخرم. چقدر من را دوست داري؟=من امروز كاري كرده ام كه تو قطعا با آن مخالفي. اين تصمبم توست=تصميم درست از حالا به بعد گرفته خواهد شد. تو هر وقت بگي من براي رفتن آماده ام=يالا!بلند شو الان بريم. يك دقيقه صبر كن الان آماده مي شوم=كفش هايت را در بياور و بشبن يك برنامه خوب تلويزيون را نگاه كن.

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۱

 

هوا سرد بود.قرار سرخي آسمان شب در زمستان،برف روز است.اما نه برف آمد،نه ثريا. اين جمله اول رمان جديد آقا مسعوده:جسدهاي شيشه اي.جمله اولش كه اين باشه،گفتن نداره كه نمي شه زمينش گذاشت تا تموم شه.دو روزه كه اسيرشم. فعلا................

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۱

 

صبر كن اين دفعه باران بيايد،مي دانم چگونه خيس شوم...........

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۱

 

“پسر بچه اي بود كه اخلاق خوبي نداشت.پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت :“هر بار كه عصباني مي شوي،بايد يك ميخ به ديوار بكوبي. روز اول،پسر بچه 37ميخ به ديوار كوبيد.طي چند هفته بعد،همان طور كه ياد مي گرفت چگونه عصبانيتش را كنترل كند،تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر مي شد.او فهميد كه كنترل عصبانيتش آسانتر از كوبيدن ميخ ها بر ديوار است.به پدرش گفت و پدرش هم پيشنهاد داد هر روز كه مي تواند عصبانيتش را كنترل كند،يكي از ميخها را بيرون بياورد. روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخها را از ديوار بيرون آورده است.پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت:“پسرم!به سوراخهاي ديوار نگاه كن.ديوار هرگز مثل گذشته اش نمي شود.وقتي تو در هنگام عصبانيت،حرفهايي ميزني،آن حرفها هم چنين آثاري به جاي مي گذارند.تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون بياوري.اما هزاران بار عذر خواهي هم فايده ندارد؛آن رخم سر جايش هست.زخم زبان به اندازه زخم چاقو دردناك است.“

جلال آریان؛

...........................................................................................................................

 

۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۱

 

زماني در شهر باستاني افكار دو مرد دانشمند زندگي مي كردند كه با هم بد بودند و دانش يكديگر را به چيزي نمي گرفتند،زيرا كه يكي، وجود خدايان را انكار مي كرد و ديگري به آن ها اعتقاد داشت. يك روز آن دو مرد يكديگر را در بازار ديدند و در ميان پيروان خود ،درباره وجود يا عدم وجود خدايان به جر و بحث پرداختند و پس از چند ساعت جدل از هم جدا شدند. آن شب،آن كه منكر خدايان بود به معبد رفت و در برابر محراب خود را به خاك انداخت و به خدايان التماس كرد كه گمراهي گذشته او را ببخشايند. در همان ساعت آن دانشمند ديگر،آن كه به خدايان اعتقاد داشت،كتاب هاي مقدس خود را سوزاند،زيرا كه اعتقادش را از دست داده بود. از كتاب“پيامبر و ديوانه“ نوشته:جبران خليل جبران ترجمه:ن.دريابندري

جلال آریان؛

...........................................................................................................................