[feed
]

 

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۱

 

“پسر بچه اي بود كه اخلاق خوبي نداشت.پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت :“هر بار كه عصباني مي شوي،بايد يك ميخ به ديوار بكوبي. روز اول،پسر بچه 37ميخ به ديوار كوبيد.طي چند هفته بعد،همان طور كه ياد مي گرفت چگونه عصبانيتش را كنترل كند،تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر مي شد.او فهميد كه كنترل عصبانيتش آسانتر از كوبيدن ميخ ها بر ديوار است.به پدرش گفت و پدرش هم پيشنهاد داد هر روز كه مي تواند عصبانيتش را كنترل كند،يكي از ميخها را بيرون بياورد. روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخها را از ديوار بيرون آورده است.پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت:“پسرم!به سوراخهاي ديوار نگاه كن.ديوار هرگز مثل گذشته اش نمي شود.وقتي تو در هنگام عصبانيت،حرفهايي ميزني،آن حرفها هم چنين آثاري به جاي مي گذارند.تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون بياوري.اما هزاران بار عذر خواهي هم فايده ندارد؛آن رخم سر جايش هست.زخم زبان به اندازه زخم چاقو دردناك است.“

جلال آریان؛

...........................................................................................................................