[feed
]

 

۹ اردیبهشت ۱۳۸۱

 

اولين نقطه اي كه از مركز كائنات گريخت و بر خلاف محورش به دوران درآمد سر من بود من اولين قابله اي هستم كه ناف شيري را بريده است. اولين آواز را من خواندم. براي زني كه در هراس سكوت و سنگ و سكسكه،تنها نارگيل شامم را قاپيد و برد. من اولين كسي هستم كه از چشم زني ترسيده است. من ماگدالينم غول تماشا كاشف دل و فندق و سنگ آتشزنه سپهر را من نيلگون ساختم چرا كه همرنگ هوسهاي نا محدود من بود خدا، كران بي كرانه شكوه پرستش من بود و شيطان، اسطوره تنهايي انديشه هاي هولناك من. اولين دستي كه خوشه اولين انگور را چيد دست من بود كفش ابتكار پرسه هاي من بود و چتر ابداع بي سامانيهايم هندسه،شطرنج سكوت من بود و رنگ، تعبير دلتنگي هايم. من اولين كسي هستم كه در دايره صداي پرنده اي بر سرگرداني خود خنديده است. من اولين“سياه مست“زمينم. هر چرخي كه مي بينيد بر محور شراره هاي شور عشق من مي چرخد. آه را من به دريا آموختم. من ماگدالينم پوشيده در پوست خرس و معطر به چربي وال سرم به بوته خشك گوني، مانند است با اينهمه هزار خورشيد و ماه و زمين را يك جا در آن مي چرخانم اولين اشك را من ريختم بر جنازه زني كه غوطه ور در شير و خون كنار نارگيلي مرده بود بي هراس سكوت و سنگ و سكسكه....... در پايان شبي كه ازفرط سردرد رو به موت بودم

جلال آریان؛

...........................................................................................................................